شمایل واقعی یک یاغی
یک دهه ازمرگ بازیگری میگذرد که خیلی ها او را اولین ستاره واقعی تاریخ سینما میدانند
آنتونیو رودو لفواو کزاکا کوئین در 21 آوریل 1915 از پدری ایرلندی و مادری سرخ پوست و مکزیکی در کشور مکزیک به دنیا آمد. خانواده کوئین آدمهای فقیری بودند. به خاطر همین هم پدر آنتونی همان اول تصمیم گرفت دست زن و بچه اش را بگیرد و به لس آنجلس مهاجرت کند. آنتونی در یکی از فقیرنشینترین محلههای شرق لس آنجلس بزرگ شد. هنوز ده سالش نشده بود که بر اثر یک سانحه رانندگی پدرش را از دست داد و مجبور شد مدرسه را ترک کند و مشغول به کار شود. او از همان بچگی اندام درشت و مردانه ای داشت و به همین خاطر گاهی کارهای سخت و زمختی انجام میداد. آنتونی مدتی کارگر کشتارگاه و قصابی بود. مدتی بوکسوری کرد و کم کم سرایداری، روزنامه فروشی، پادویی و واکسی را هم تجربه کرد. این دوران برای او بسیار سخت میگذشت آن قدر که او گاهی از فرط گرسنگی بی هوش میشد، ایها همه به یک کنار، رفتارها و تبعیض علنی نژادپرستانه آمریکایی ها نسبت به مکزیکی ها هم دلیل مضاعفی بود؛ بر سختتر شدن این دوران. «انگار بر پشتم کوله ای پر از سنگ های بزرگ گذاشته بودند و مجبورم میکردند از قله اورست بالا بروم، آن موقع همیشه با خودم فکر میکردم روزی این سختی ها مرا از پای در خواهد آورد اما انگار همیشه حسی به من میگفت حرکت کن حق تو از دنیا این نیست.»
آنتونیو رودو لفواو کزاکا کوئین در 21 آوریل 1915 از پدری ایرلندی و مادری سرخ پوست و مکزیکی در کشور مکزیک به دنیا آمد. خانواده کوئین آدمهای فقیری بودند. به خاطر همین هم پدر آنتونی همان اول تصمیم گرفت دست زن و بچه اش را بگیرد و به لس آنجلس مهاجرت کند. آنتونی در یکی از فقیرنشینترین محلههای شرق لس آنجلس بزرگ شد. هنوز ده سالش نشده بود که بر اثر یک سانحه رانندگی پدرش را از دست داد و مجبور شد مدرسه را ترک کند و مشغول به کار شود. او از همان بچگی اندام درشت و مردانه ای داشت و به همین خاطر گاهی کارهای سخت و زمختی انجام میداد. آنتونی مدتی کارگر کشتارگاه و قصابی بود. مدتی بوکسوری کرد و کم کم سرایداری، روزنامه فروشی، پادویی و واکسی را هم تجربه کرد. این دوران برای او بسیار سخت میگذشت آن قدر که او گاهی از فرط گرسنگی بی هوش میشد، ایها همه به یک کنار، رفتارها و تبعیض علنی نژادپرستانه آمریکایی ها نسبت به مکزیکی ها هم دلیل مضاعفی بود؛ بر سختتر شدن این دوران. «انگار بر پشتم کوله ای پر از سنگ های بزرگ گذاشته بودند و مجبورم میکردند از قله اورست بالا بروم، آن موقع همیشه با خودم فکر میکردم روزی این سختی ها مرا از پای در خواهد آورد اما انگار همیشه حسی به من میگفت حرکت کن حق تو از دنیا این نیست.»
آغاز راه
آنتونی از کودکی عاشق نقاشی بود و گاهی پرتره هایی میکشید که باعث حیرت اطرافیانش میشد، «اولین نقاشی ام را در سن شش سالگی کشیدم و آن را 25 دلار فروختم در حالی که حقوق هفتگی پدرم 24 دلار بود، راستش آن روز به خاطر پدرم از خودم خجالت کشیدم»
زمان میگذشت و آنتونی به جوانی رسیده بود که دوباره رفت سراغ کتاب و درس و تحصیل و طی مدت کوتاهی توانست یک بورس تحصیلی بگیرد. او شروع به تحصیل در رشته معماری کرد و آن قدر با علاقه پیش رفت که جیمز آرنهات- همکلاس آنتونی که بعد ها یکی از معماران موفق آمریکا شد- درباره او تعریف میکرد؛ «او کتاب هارا نمیخواند بلکه آن هارا میبلعید!» حضور آنتونی در محیط نسبتا آرام تر دانشگاه – که البته باز هم با مشکلات و سختیهای نژاد پرستانه همراه بود- باعث شد آرام آرام روح هنری او که خفته مانده بود دوباره بیدار شود. او دوباره به سمت عشق اولش نقاشی کشیده شد. آن موقع، همه حتی خود آنتونی معتقد بودند اگر قرار باشد او روزی آدم مطرحی در یک هنر بشود، حتما آن هنر نقاشی خواهد بود اما رفته رفته اتفاق دیگری افتاد و او به سمت بازیگری کشیده شد؛ «یک شب به دیدن تئاتر موزیکال اولانلای غمگین رفته بودم. بازیگرش سرخ پوست بود. او آن قدر نقشش را خوب بازی کرد که وقتی نمایش تمام شد تمام سالن برایش بلند شدند و چند دقیقه ای به افتخارش دست زدند. آن شب وقتی به خانه برگشتیم احساس کردم باید یک بازیگر شوم، نمیدانم شاید آن موقع تنها راه فرار از دست تبعیض ها همین راه بود» اما مطمئنا کوئین جوان آن موقع نمیدانست یک جوان دو رگه با لکنت زبان که نمیتواند خوب انگلیسی حرف بزند و از آن مهمتر در نگاه اول در چهرهاش جذابیتی دیده نمیشود، کار بسیار سختی برای حضور و اثبات خودش در سینمای آمریکا در پیش دارد. روزها ماه ها میگذشت و آنتونی حتی قادر به دست و پا کردن یک نقش کوچک هم برای خودش نبود.
آنتونی از کودکی عاشق نقاشی بود و گاهی پرتره هایی میکشید که باعث حیرت اطرافیانش میشد، «اولین نقاشی ام را در سن شش سالگی کشیدم و آن را 25 دلار فروختم در حالی که حقوق هفتگی پدرم 24 دلار بود، راستش آن روز به خاطر پدرم از خودم خجالت کشیدم»
زمان میگذشت و آنتونی به جوانی رسیده بود که دوباره رفت سراغ کتاب و درس و تحصیل و طی مدت کوتاهی توانست یک بورس تحصیلی بگیرد. او شروع به تحصیل در رشته معماری کرد و آن قدر با علاقه پیش رفت که جیمز آرنهات- همکلاس آنتونی که بعد ها یکی از معماران موفق آمریکا شد- درباره او تعریف میکرد؛ «او کتاب هارا نمیخواند بلکه آن هارا میبلعید!» حضور آنتونی در محیط نسبتا آرام تر دانشگاه – که البته باز هم با مشکلات و سختیهای نژاد پرستانه همراه بود- باعث شد آرام آرام روح هنری او که خفته مانده بود دوباره بیدار شود. او دوباره به سمت عشق اولش نقاشی کشیده شد. آن موقع، همه حتی خود آنتونی معتقد بودند اگر قرار باشد او روزی آدم مطرحی در یک هنر بشود، حتما آن هنر نقاشی خواهد بود اما رفته رفته اتفاق دیگری افتاد و او به سمت بازیگری کشیده شد؛ «یک شب به دیدن تئاتر موزیکال اولانلای غمگین رفته بودم. بازیگرش سرخ پوست بود. او آن قدر نقشش را خوب بازی کرد که وقتی نمایش تمام شد تمام سالن برایش بلند شدند و چند دقیقه ای به افتخارش دست زدند. آن شب وقتی به خانه برگشتیم احساس کردم باید یک بازیگر شوم، نمیدانم شاید آن موقع تنها راه فرار از دست تبعیض ها همین راه بود» اما مطمئنا کوئین جوان آن موقع نمیدانست یک جوان دو رگه با لکنت زبان که نمیتواند خوب انگلیسی حرف بزند و از آن مهمتر در نگاه اول در چهرهاش جذابیتی دیده نمیشود، کار بسیار سختی برای حضور و اثبات خودش در سینمای آمریکا در پیش دارد. روزها ماه ها میگذشت و آنتونی حتی قادر به دست و پا کردن یک نقش کوچک هم برای خودش نبود.
بالاخره ستاره شددر سال 1936 همه چیز عوض شد. آنتونی در آن سال هم توانست در نخستین تقش سینماییاش در فیلم «قول شرف» بازی کند و نقدهای خوبی بگیرد و هم توانست با «کاترین» دختر خوانده سیسیل.ب. دومیل (کارگردان مشهور دوره کلاسیک هالیوود) آشنا شود و بعد از مدتی با او ازدواج کند. ازدواجی که همه فکر میکردند میتواند کمک بزرگی برای درخشش او در عرصه سینما باشد اما این اتفاق هرگز با کمک کاترین نیفتاد و او تا سال 1947 به عنوان هنرپیشه درجه دو و درجه سه فقط در نقش سرخ پوست ها یا آدم های منفی کم اهمیت نقش بازی میکرد. او در این سال چون نتوانسته بود هیچ کدام از انتظاراتش را برآورده کند راهش را به سمت تئاتر برادوی کج کرد تا شانس خودش را در آن جا آزمایش کند؛ اما تبعیض نژادی و لکنت زبانش آن جا هم او را به حاشیه کشید و او را مجبور کرد تا بعد از سه سال دوباره به سمت سینما برگردد. «وقتی مردی زمین میخورد، نگاهش نکنید، کمکش کنید تا بلند شود، شاید روزی شما هم یک مرد شوید و به زمین بخورید»در 1952 آنتونی دیگر جوان نبود و 37 سال از زندگیاش میگذشت و هنوز هیچ اتفاق مهمی در زندگی سینماییاش نیفتاده بود. شاید در آن شرایط هرکس دیگری بود ناامید و افسرده میشد و از بازی کنار میکشید اما او آنتونی کوئین بود با اراده مستحکمش «اگر روزی همه چیز را در دنیا از تو بگیرند، ارادهات همیشه از آن خودت است»در همین سال بود که بالاخره شانس روی خوشش را نشان داد و او توانست در «زنده باد زاپاتا» بازی کند. ماجرا این بود که الیا کازان دنبال بازیگر ناشناسی میگشت تا نقش برادر زاپاتا (با بازی مارلون براندو) را بازی کند. او گزینه های بسیار مطرحی از جمله راد استایگر را در پیش روی خود داشت اما نمیخواست با آنها کار کند و بیشتر به دنبال بازیگری میگشت که نتواند بازی مارلون براندو را تحت تاثیر قرار دهد به همین خاطر از نامهای بزرگ دوری میکرد تا این که دستیارش که یک بار در 1947 با آنتونی در صحنه تئاتر کار کرده بود او را به کازان پیشنهاد داد و کازان هم بلافاصله قبول کرد. اما در کمال ناباوری نتیجه همان چیزی شد که کازان از آن میترسید. بازی خیره کننده آنتونی در نقش برادر خبیث زاپاتا همه فیلم را تحت الشعاع قرار داد.
نقش آنتونی آن قدر خوب از کار در آمد که هیات داوران سختگیر و بعضا نژاد پرست آمریکا هم نتوانستند مقاومتی کنند و جایزه بهترین بازیگر نقش دوم مرد را به او دادند. این اتفاق آن قدر برای کوئین غیر منتظره بود که وقتی جایزه را دریافت کرد با تعجب پرسید «مطمئنید این جایزه برای من است؟» خیلیها اعتقاد داشتند این بازی آنتونی فقط یک اتفاق بوده و ادامه دار نخواهد بود اما دو سال بعد او با بازی در نقش زامپانو- پهلوان دوره گرد فیلم جاده – ثابت کرد که به قول یک منتقد فرانسوی «موهبتی خدادادی در عالم سینما» است. نشان دادن احساسات عمیق، پیچیده، پر لایه و پر رمز و راز مردی که خیلی ها او را در فیلم، سرد و بی احساس میدانستند کاری بود که شاید فقط از آنتونی کوئین بر میآمد. حالا دیگر آنتونی در انتخاب هایش وسواس بیشتری به خرج میداد و نتیجه همین وسواس به دست آوردن دومین جایزه اسکار برای او بود. بازی او در نقش کوتاه و تنها 8 دقیقه ای گوگن نقاش در فیلم «شور زندگی» آن قدر خوب و زیبا از آب درآمد که باز هم آکادمی سختگیر اسکار را مجبور به تعظیم در برابر خود کرد. آنتونی موفق شده بود و خودش هم این را میدانست.
نقش آنتونی آن قدر خوب از کار در آمد که هیات داوران سختگیر و بعضا نژاد پرست آمریکا هم نتوانستند مقاومتی کنند و جایزه بهترین بازیگر نقش دوم مرد را به او دادند. این اتفاق آن قدر برای کوئین غیر منتظره بود که وقتی جایزه را دریافت کرد با تعجب پرسید «مطمئنید این جایزه برای من است؟» خیلیها اعتقاد داشتند این بازی آنتونی فقط یک اتفاق بوده و ادامه دار نخواهد بود اما دو سال بعد او با بازی در نقش زامپانو- پهلوان دوره گرد فیلم جاده – ثابت کرد که به قول یک منتقد فرانسوی «موهبتی خدادادی در عالم سینما» است. نشان دادن احساسات عمیق، پیچیده، پر لایه و پر رمز و راز مردی که خیلی ها او را در فیلم، سرد و بی احساس میدانستند کاری بود که شاید فقط از آنتونی کوئین بر میآمد. حالا دیگر آنتونی در انتخاب هایش وسواس بیشتری به خرج میداد و نتیجه همین وسواس به دست آوردن دومین جایزه اسکار برای او بود. بازی او در نقش کوتاه و تنها 8 دقیقه ای گوگن نقاش در فیلم «شور زندگی» آن قدر خوب و زیبا از آب درآمد که باز هم آکادمی سختگیر اسکار را مجبور به تعظیم در برابر خود کرد. آنتونی موفق شده بود و خودش هم این را میدانست.
زنده باد زاپاتا
ستاره، جهانی میشود
آنتونی در زندگی شخصیاش با مشکلات عاطفی زیادی دست و پنجه نرم میکرد. او عاشق بچههایش بود اما با همسرش سر سازگاری نداشت. به خاطر همین هم از کاترین طلاق گرفت و با یک طراح لباس ازدواج کرد. عمر ازدواج آنها به 30 سال هم رسید اما آخرش باز هم به طلاق کشید، ولی در سینما اوضاع رو به راه بود. او در هر نقشی عالی بود و انعطافش در اجرای نقش، او را گزینه مناسبی برای بازی در انواع کاراکترهاکرده بود. اگر به لیست فیلم های او نگاه کنید متوجه میشوید این تعریف از قدرت بازیگریش اغراق نیست؛ لارنس عربستان، مرثیه ای برای یک بوکسور، زوربای یونانی، آخرین قطار گانهیل، گوژ پشت نتردام، توپ های سن سباستین، توپ های ناوارون، کاروان ها(که درایران ساخته شد)، اسب کهر را بنگر، قدم زدن روی ابرها، پولدار یونانی و... بلند پروازیهای آنتونی تمام نداشت. او میخواست قلب تمام مردم جهان را به دست بیاورد، به خاطر همین هم بازی در نقش حضرت حمزه در فیلم محمد رسول الله(ص) و عمر مختار در فیلم شیر صحرا را پذیرفت و در بین مسلمانها هم محبوب شد. کاری که هنوز هیچ بازیگر بزرگ دیگری نتوانسته است انجام بدهد. مردی که در جوانی چهرهاش را دوست نداشت و آن را باعث عدم پیشرفتش میدانست در حالی با زندگی خداحافظی کرد که 86 ساله بود و میدانست بخش مهمی از تاریخ سینمای جهان است. آنتونی کوئین زندگی را تا آخر زندگی کرد. «خیلی از جوان ها از طرز زندگی کردن من تعجب میکنند، من هم از طرز زندگی نکردن آنها»
آنتونی در زندگی شخصیاش با مشکلات عاطفی زیادی دست و پنجه نرم میکرد. او عاشق بچههایش بود اما با همسرش سر سازگاری نداشت. به خاطر همین هم از کاترین طلاق گرفت و با یک طراح لباس ازدواج کرد. عمر ازدواج آنها به 30 سال هم رسید اما آخرش باز هم به طلاق کشید، ولی در سینما اوضاع رو به راه بود. او در هر نقشی عالی بود و انعطافش در اجرای نقش، او را گزینه مناسبی برای بازی در انواع کاراکترهاکرده بود. اگر به لیست فیلم های او نگاه کنید متوجه میشوید این تعریف از قدرت بازیگریش اغراق نیست؛ لارنس عربستان، مرثیه ای برای یک بوکسور، زوربای یونانی، آخرین قطار گانهیل، گوژ پشت نتردام، توپ های سن سباستین، توپ های ناوارون، کاروان ها(که درایران ساخته شد)، اسب کهر را بنگر، قدم زدن روی ابرها، پولدار یونانی و... بلند پروازیهای آنتونی تمام نداشت. او میخواست قلب تمام مردم جهان را به دست بیاورد، به خاطر همین هم بازی در نقش حضرت حمزه در فیلم محمد رسول الله(ص) و عمر مختار در فیلم شیر صحرا را پذیرفت و در بین مسلمانها هم محبوب شد. کاری که هنوز هیچ بازیگر بزرگ دیگری نتوانسته است انجام بدهد. مردی که در جوانی چهرهاش را دوست نداشت و آن را باعث عدم پیشرفتش میدانست در حالی با زندگی خداحافظی کرد که 86 ساله بود و میدانست بخش مهمی از تاریخ سینمای جهان است. آنتونی کوئین زندگی را تا آخر زندگی کرد. «خیلی از جوان ها از طرز زندگی کردن من تعجب میکنند، من هم از طرز زندگی نکردن آنها»
زوربای یونانی
کفشهای مرد ماهیگیر
شاید ندانید:
- طی نظرسنجی مجله معتبر هالیوود ریپورتر در سال 2000 کوئین به عنوان یکی از ده بازیگر برتر مرد تاریخ سینما قرار گرفت.
- از بچگی لکنت زبان داشت و تنها باری که نقش یک آدم با لکنت زبان را بازی کرد در تئاتری به نام طوفان بود.
- وقتی در کلاس بازیگری ثبت نام کرد پول شهریه اش را نداشت و برای تامین هزینه کلاس مجبور شد سرایدار همان مدرسه شود.
- 4 زن و 13 بچه داشت. آخرین فرزندش سال 1996 و در 81 سالگی او به دنیا آمد.
- کاترین دختر خوانده سیسیل. ب. دومیل و همسر اول کوئین، نه تنها هیچ گاه حامی کوئین نبود بلکه حتی گاهی در مسیر او سنگ اندازی هم میکرد. مثلا در جلسه انتخاب بازیگر برای فیلم دزد دریایی بیشتر جمع موافق حضور کوئین به عنوان نقش اول کار بودند اما کاترین با تاکید بر خوش قیافه نبودن و لکنت زبان کوئین با انتخابش مخالفت کرد و این فرصت را به کلارک گیبل داد.
- از 13 فرزند او تنها یک پسرش به حرفه بازیگری روی آورد (عشق بدون مرز به کارگردانی پوران درخشنده و بازی دنی کوئین که یادتان هست؟)
- حدود 312 فیلم بازی کرده که دراین حیث رکورد دار است.
- او رکورد دار ایفای نقش در نژادهای مختلف است؛ سرخ پوست، مکزیکی، اسکیمو، یونانی، عرب و حتی چینی.
- در سال 1962 و برای فیلم مرثه ای برای یک سنگین وزن با محمد علی کلی معروف مسابقه مشتزنی انجام داد.
- وقتی قرار شد برای فیلم لارنس عربستان نزد دیوید لین مشهور برود و قرار داد ببندد با گریم عربی و یک نام عربی سر صحنه میرود، دیوید لین وقتی او را سر صحنه میبیند به دستیارش میگوید لطفا بگو کوئین را اخراج کنند، من بازیگرم را پیدا کرده ام.
- الیا کازان برای آن که براندو و کوئین در فیلم زنده باد زاپاتا به خوبی نقش دو برادر متخاصم را بازی کنند بارهابه عمد میان آن ها دعوا راه انداخت.
- یک بار برای فیلم مافیایی ها برنده تمشک طلایی شد.
- در سال 1340 منوچهر اسماعیلی دوبلور بزرگ ایران برای اولین بار به جای او در فیلم سندباد بحری صحبت کرد.
- در سال 1977 با استفاده از یک آینه پرتره ای از خودش کشید که هم اکنون در موزه هنرهای معاصر آمریکاست.
- پرتره داگلاس فربنکس، بازیگر مطرح سینمای کلاسیک که توسط کوئین در سن 6 سالگی کشیده شده بود به مبلغ 200000 دلار به فروش رفت در حالی که خودش آن را در 7 سالگی به 25 دلار فروخته بود.
- کتاب زندگی او به قلم خودش در سال 1972 با عنوان گناه نخستین منتشر شد که به بیش از 18 زبان زنده دنیا ترجمه شد.
- منتقدان در یک نظر سنجی در 1994 کازیمودو (نقش او در گوژپشت نتردام) را به عنوان عاشق ترین کاراکتر تاریخ سینما انتخاب کردند.
- او هیچ وقت به سینما نرفت.
تب جنگل
0 نظرات:
ارسال یک نظر