نوستالژی‌های بربادرفته


برادران نه یك ملودرام محض جنگی است و نه یك ملودرام اجتماعی صرف. اما در روایتش بیش از هر فیلم جنگی دیگر به‌ویژه بیش از آثاری سفارشی مثل جعبه درد، مصائب جنگ را رونمایی می‌كند، بدون اینكه به وادی اغراق یا شعارزدگی و همچنین تكرار وارد شود.
 روایت جیم شرایدان فیلمساز خلاق ایرلندی در این فیلم تركیبی از احساس و اخلاق است؛ چیزی شبیه دیگر آثارش. كاراكترهای او همیشه انسان‌گرایانه عمل می‌كنند و خطوط قرمز را در امور اخلاقی و  اجتماعی به رسمیت می‌شناسند.
در برادران از ابتدا با 2 موضوع خاص روبه‌رو هستیم: جنگ و خانواده و طبیعی است كه از جیم شرایدان به‌واسطه كارهای قبلی‌اش انتظار داشته باشیم موضوع سومی را در بزنگاه روند شكل‌گیری فیلم (عمدتا  15دقیقه پایانی آثارش) رو كند و به منطقی‌ترین شكل روایی و تصویری داستانك‌های بخش‌های مختلف فیلم را درهم بیامیزد و نتیجه‌گیری نهایی را با شروع مهم‌ترین داستانك فیلم آغاز كند. در دیگر آثار شرایدان نیز این سبك كاری یا ریتم را شاهد هستیم كه دیگر به امضای او تبدیل شده است.

 
در برادران با 2برادر سروكار داریم كه به‌صورت ظاهر، تیپیكال‌ترین پسرهای یك خانواده و روتین‌ترین آنها را به‌نمایش می‌گذارند. منظورم حضور همزمان  2پسر از یك خانواده متشخص و متوسط است كه اگرچه جانشان را هم برای یكدیگر می‌دهند اما خصوصیات اخلاقی‌شان فرسنگ‌ها با هم فاصله دارد.یعنی وجود پسر بزرگ به‌عنوان یك آدم مسئولیت‌پذیر، اهل خانواده، اهل درس و بحث و علاقه‌مند به ورزش و كلا یك شهروند خلاق و نمونه كه در فامیل و در بین دوستان خانوادگی و همكاران و... به نوعی سمبل و نماد سلامت و زندگی به‌شمار می‌آید. دقیقا مانند كاراكتر سم كاهیل (با بازی خوب و روان و تأثیرگذار توبی مگوایر) كه در خانواده كاهیل‌ها، نماد مثبت‌بودن به‌شمار می‌آید.
او به‌عنوان پسر ارشد خانواده، تحصیلات خوبی كرده، در تیم‌های ورزشی دانشگاهی‌اش حضور داشته، شهروند نمونه و پدر و همسری عالی نیز شناخته می‌شود. ضمن اینكه حالا هم كه در ارتش با درجه كاپیتانی در افغانستان حضور دارد و دور از خانه است، مدام همه سراغش را می‌گیرند و مهم‌ترین سؤال این است كه سم كی به مرخصی و به خانه می‌آید؛ آن‌هم برای مردی كه همسر و  2دخترش را می‌پرستد و بچه‌ها نیز به همراه مادرشان تمام زندگی‌شان در سم خلاصه می‌شود.
كاراكتر روتین دیگر، تامی پسر كوچك‌تر خانواده است. در یك كلام هرآنچه سم جمع كرده، تامی از منظر دیگری با او برابری می‌كند. تامی، كاری جز علافی نداشته و نه درس و مدرسه را تمام كرده و نه كاری مثبت ارائه داده ضمن اینكه سابقه زندان و دستگیری‌های متعددی هم دارد و آخرینش، تصادف و گریز از صحنه بوده و قربانی بدبخت هم یك پیرزن بی‌نوا بوده كه حالا خوشبختانه زنده مانده است.
اولین نقطه عطف ماجرا از دقیقه 20 آغاز می‌شود؛ جایی كه این دو برادر پس از مدت‌ها قرار است در كنار تمام اعضای خانواده زیر یك سقف جمع شوند و شام همگی در خانه سم هستند. در واقع پس از مدت‌ها سم مرخصی گرفته و دقیقا در همین زمان نیز تامی از زندان مرخص شده است.
 
برادران نه یك ملودرام محض جنگی است و نه یك ملودرام اجتماعی صرف. اما در روایتش بیش از هر فیلم جنگی دیگر به‌ویژه از آثار سفارشی مثل جعبه درد، مصائب جنگ را رونمایی می‌كند، بدون اینكه به وادی اغراق یا شعارزدگی و همچنین تكرار وارد شود. روایت جیم شرایدان فیلمساز خلاق ایرلندی در این فیلم تركیبی از احساس و اخلاق است؛ چیزی شبیه دیگر آثارش. كاراكترهای او همیشه انسان‌گرایانه عمل می‌كنند و خطوط قرمز را در امور اخلاقی اجتماعی و به رسمیت می‌شناسند.
در برادران از ابتدا با 2 موضوع خاص روبه‌رو هستیم: جنگ و خانواده و طبیعی است كه از جیم شرایدان به‌واسطه كارهای قبلی‌اش انتظار داشته باشیم موضوع سومی را در بزنگاه روند شكل‌گیری فیلم (عمدتا  15دقیقه پایانی آثارش) رو كند و به منطقی‌ترین شكل روایی و تصویری داستانك‌های بخش‌های مختلف فیلم را درهم بیامیزد و نتیجه‌گیری نهایی را با شروع مهم‌ترین داستانك فیلم آغاز كند. در دیگر آثار شرایدان نیز این سبك كاری یا ریتم را شاهد هستیم كه دیگر به امضای او تبدیل شده است.
شرایدان به زیباترین و خلاصه‌ترین وجهی و با خلاصه‌گویی تمام خانواده را زیر یك سقف جمع ‌كرده و بیننده به انتخاب خود آنها را ارزیابی می‌كند. جالب است كه هنوز تامی آدم حسابی نشده حتی در چنین شبی رفتارش شدیدا منزجركننده است و به این رفتار، طرز برخورد دیگر اعضای خانواده را با تامی درنظر بگیرید. هركس دوست دارد نیشی به تامی بزند و پدر كه مدام دارد این دو برادر را با هم مقایسه می‌كند و امتیازات سم را دو دستی بر فرق سر تامی می‌كوبد.
پس از این شب است كه تماشاگر احتمالا می‌تواند دست به همذات‌پنداری بزند. اگرچه هنوز خیلی به تعاریف داستانك‌های دیگر مانده،  فردای این شب سم باید به محل خدمتش بازگردد و تامی علاف بیكار هم می‌تواند در كنار خانواده برادرش باشد. اگرچه ممكن است تماشاگر این رفتار را برنتابد و دوست داشته باشد 2تا دخترهای سم روی خوش به عمویشان نشان ندهند. اما با روی دادن حادثه‌ای، تمام پیش‌بینی‌ها برهم می‌ریزد و از اینجا به بعد باز هم همذات‌پنداری‌ها متفاوت می‌شود. چند روز پس از رفتن سم به محل خدمتش در نمایی كمابیش نامفهوم شاهد سقوط هلی‌كوپتر سم و افرادش هستیم.
 
آنچه ما می‌بینیم حاكی از یك سقوط وحشتناك است اما خبری از اتمام ماجرا و در واقع مرگ قطعی سم و افرادش نمی‌یابیم. با این حال به خانواده سم خبر می‌دهند كه او و تیمش كشته شده‌اند. یكی از افراد تیم او كسی نیست جز جویی دوست خانوادگی آنها. رسما به هر 2 خانواده اعلام می‌شود كه سم‌ و ‌جویی كشته شده‌اند  و اثری از جنازه‌ها دیده نمی‌شود. از اینجا به بعد است كه نقش تامی (با بازی جیك گلینهال) در خانواده برادرش پررنگ می‌شود.
در یك سوم پایانی فیلم سكانسی بیننده را از جا   می‌پراند؛ جایی كه می‌بینیم سم به همراه جویی اسیر نیروهای طالبان شده‌اند و آنها را به شدیدترین وضعی شكنجه كرده و در زیرزمین نگهداری می‌كنند. با این حساب سم زنده است و هیچ كس هم خبر ندارد.در واقع آن طرف دنیا همه پذیرفته‌اند كه سم مرده و همسر و دخترهای كوچك‌اش پس از تحمل روزها و شب‌های دردآور كم‌كم با این قضیه كنار آمده‌اند. تامی به دلیل نبودن سم (بخوانید مردن سم و فرصتی كه به دست آورده) به فكر جبران افتاده و كم‌كم به آدمی به درد بخور تبدیل شده است. مردن سم باعث شده او مسئولیت را بشناسد و مسئولیت‌پذیری را تجربه كند و حالا تماشاگر می‌داند كه سم وقتی به خانه برگردد معلوم نیست اوضاع و احوال چگونه باشد؟
مهم‌تر آنكه آن داستانك سربزنگاه بدجوری حال و روزمان را به هم می‌زند و آن داستانك چیست؟ طالبان در یك روش وحشیانه و البته بسیار كاربردی همواره می‌آمدند و سربازان اسیر را تحریك می‌كردند تا همدیگر را بكشند؛ چیزی شبیه نبردهای گلادیاتور با برده‌هایشان. در این روش غیرانسانی اگر سربازی سرباز طرف مقابلش را بكشد؛ قول آزادی به او داده می‌شود. متاسفانه در این گیرودار سم را با جویی رودررو می‌كنند. ابتدا مشخص است كه سم چوبدستی را زمین می‌زند و مقاومت می‌كند اما وقتی ماجرا جدی می‌شود و در آستانه كشته شدن چوبدستی را از زمین برمی‌دارد و تقریبا شاید 100ضربه به سر و صورت جویی می‌زند اگرچه جویی در همان چند ضربه اولی مرده بود. این یكی از غم‌افزاترین داستانك‌های سربزنگاهی جیم شرایدان بوده است.
سم نمی‌داند با این واقعه چه كار كند. می‌خواهد خودش را ناكار كرده و خودكشی كند و در این افكار است كه نیروهای آمریكایی به مقر طالبان حمله می‌كنند و سم آزاد می‌شود و به هر حال او را به خانه برمی‌گردانند، در حالی كه شاید آرزوی سم مرگ بود نه اینكه با این شرایط روحی زنده بماند و نزد خانواده بازگردد. طرفه اینكه او جویی را كشته؛ سرجوخه‌ای كه نزدیك‌ترین دوست به او بوده و همسر جویی نیز دوست صمیمی گریس است.
 
دست بر قضا اولین روزهای حضور سم پس از بازگشت‌‌اش به خانه، با حضور همسر جویی و بچه‌ تازه به دنیا آمده‌اش مصادف می‌شود. اینجاست كه دیگر سم می‌شكند، به زمین و زمان گیر می‌دهد و اصلا كسی نیست كه پیش از این می‌شناختیم. سم به همسرش و به تامی بدگمان می‌شود. جنجال راه می‌اندازد و با هر دو نفر دعوا و كتك‌كاری می‌كند و سرانجام كارش به تیمارستان ارتش می‌رسد.
شب دستگیری‌اش روی تامی اسلحه می‌كشد و با پلیس درگیر می‌شود و تا اینجای كار و با همه این مصیبت‌ها هنوز نتوانسته راز سهمگین‌اش را حتی به گریس بگوید.اگرچه در سكانس پایانی در روبه‌روی تیمارستان، بسیار مختصر شاهد گفت‌وگوی سم و گریس هستیم درمی‌یابیم كه بالاخره سم راز سر به مهرش را به گریس می‌گوید. در منظر آن دو و شاید بسیار دیگر از تماشاگران جنگ هر روز ویرانی‌های اجتماعی خاص خود را دارد و بسیاری از این ویرانی‌ها مانند آنچه بر سر سم و جویی و خانواده‌هایشان آمده آن‌قدر سهمگین هستند كه حتی به تصور و كلام هم نمی‌آیند.
 

0 نظرات:

ارسال یک نظر


 
 گردنبند متولدین فروردین ماه
 گردنبند متولدین اردیبهشت ماه
 گردنبند متولدین خرداد ماه
 گردنبند متولدین تیر ماه
 گردنبند متولدین مرداد ماه
 گردنبند متولدین شهریور ماه
 گردنبند متولدین مهر ماه
 گردنبند متولدین آبان ماه
 گردنبند متولدین آذر ماه
 گردنبند متولدین دی ماه
 گردنبند متولدین بهمن ماه
 گردنبند متولدین اسفند ماه